دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

مه سمج و دهکده خاطرات

زمانهایی میشد که مه روزها مهمان دهکده خاطرات بود  تا جایی که زندگی مختل میشد و ما منتظر بودیم لحظه هایی هم مه از دهکده فاصله بگیرد در این مواقع نسل ما  ماموریت پیدا می کرد که در چمنزارها کمین کند و با جمع آوری  سنگها هنگام برگشت دوباره مه٬ حمله غافلگیر کننده ای را ترتیب بده و از ورود دوباره مه به دهکده جلوگیری کند چقدر سنگ پرتاب می کردیم اما مه هم کار خودش را می کرد و دوباره دهکده را به تاریکی فرو می برد . ما هم از دست سرمای گزنده دهکده پناه میبردیم به بخاری هیزمی چه گرمای لذت بخشی داشت ...در این روزها مادرهم سیب زمینی ها را  از خاک باغچه خانه مان بیرون می کشید و در زیر خاکسترهای داغ آتش بخاری قرار می داد و تا پخته شوند سپس  با ماشه یکی یکی آنها را از زیر خاک داغ پیدا می کردیم و کمی نمک بر روی پوست برشته آن می ریختیم و بعد........ خوردن آن که  لذت خاص خودش را  داشت  ........تا بعد

نظرات 4 + ارسال نظر
افقtayebe.s چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:02 http://baraniha.mihanblog.com

سلام دوست عزیز . ازاینکه سرزدی ممنون

چه خاطرا ت جالبی چه عکس های قشنگی ...

خوشم اومد ...

ممنونم . خوشحالم حس خوبی رو به شما منتقل کردم

آرزو چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:11

سلام واقعاوقتی منم حاکم شدن مه تو داماش رو توهمون یه روزسفرم تجربه کردم خیلی برام جالب بود.وازرفتنش یه جورعجیبی دلتنگش شدم.بخاریه هیزمی واقعاحس کنارهم وگرم بودن جمع روتویه فضا یادآورمیشه وقتی که زمستون ساعتای بیشتری رولااقل شبادورهم سرمیشد.منم سیب زمینیه زیرآتیش روخوردم اماتوداماش همه چیزفوق العادست.روزهای خوشی روبراتون آرزومیکنم.

بله بخاری هیزمی گرمای طبیعی و گزنده وصدای آرام شعله ها همه تو تخیل من جولان میدن

نصیر درویشوند جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 http://loushansdirector.blogfa.com

چند سال قبل و یعد از زلزله سال ۶۹ یکی از کارهای گاه به گاه من و چند نفر از دوستان که بیشتر بچه های لوشان ترک نشین بودند کوهنوردی در ؛ آسمانسرا؛ بود.ساعتی بعد از نیمه شب بیدار میشدیم و از لوشان میزدیم بیرون . نیم ساعت بعد بیورزین بودیم و چه دنیایی داشت آنوقت شب بیورزین بودن. گوش دادن به صدای هیاهوی باد که همه کوههای مهیب پیرامونت را پر کرده بود. و مقاومت در برابرش که با قدرت و سماجت عقبت میراند. بعد عازم بالا میشدیم. با کوله پشتی . غذا و وسایل خواب. برای بیتوته شبانگاه . حتما تو هم زیاد رفته ای. هر دو سه ساعت یکبار توقف میکردیم و برای استراحت و دم کردن چای روی آتش طبیعی و خوردن چای داغی که مزه دود و آتش طعم جادویی بهش بخشیده بود.غروب به بالا میرسیدیم. خسته . کوفته و زار. به بالای ؛ آسمانسرا؛ و چه بهت زده شدم اولین باری که از بالای آسمانسرا این مهی را که ازش یاد کرده ای دیدم . منظره ای فوق العاده زیبا و چشم نواز از دریایی از مه غلیظ که روی صدها روستای عمارلو و رحمت آباد و مناطق اطراف را تا دوردست با عشوه گری تمام پوشانده بود و ؛کوه زیباتر درفک ؛ که از میانه این دریا با استواری تمام خودش را بالا کشیده بود.( دوستانم میگفتند درفک است . خودم دقیقا نمیدانم). تنمان از شدت باد و دانه های مه به سرخی میزد.عصر و شب میماندیم. با مشقت بسیار و پاییدن دو به دم چادر که باد از جا نکندش و صبح دوباره راهی لوشان می شدیم. یادش بخیر . نزدیک ۲۰ سال است نرفته ام دیگر. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش. زیاد شده ضرغام عزیز. ببخشید.

خوشحالم که خاطرات مشترک داریم در ضمن خوشحالتر که آرشیو خاطرات شما راقلقلک دادم در ایجاد این وب شما هم نقش دارید چون ابتدا خاطرات نویسی را برای شما شروع کردم و نظر مشوقانه شما ایده این وبمو در من ایجاد کرد می بوسمت

D!vane شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 17:17 http://entire-silence.blogfa.com

اینجا چقد با نمکههههههههههههههههه

قابل نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد