ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پاییز دهکده خاطرات دلتنگی های خودش رو داشت مه غلیظ ،باران مداوم، خروج دوستان ،غمگینی خاصی را در دل هر دوستدار طبیعتی می نشاند هنوز هم برگ های زرد درختان راش انسان را پرتاب می کند به خاطرات دور و غم گزنده آن دوران و یاد دوستان سفر کرده دهکده!!! آنگاه است که چشمانت خیس می شود و ذهنت تصویر آن دوران را مرور می کند و در هر تصویر کسی را می بینی که برای همیشه نیست به ناچار با خودت واگویه می کنی: که چقدر زود گذشت !!! حالا باید با آن خاطرات زندگی کنی و دلت بگیره !!! به اطرافت نگاه می کنی، همه پا به سن گذاشته اند!!! دغدغه ات بیشتر می شود، دوباره، نگرانی گزنده دیگری به سراغت می آید !! توان روانیت را متمرکز میکنی که به این دغدغه ها نیاندیشی ! اما مگر امکان پذیر هست! این افکاراتوماتیک وار ذهنت را تسخیر می کند!!!!!! امشب به مادر که هنوزدر دهکده حضور دارد و به دامداری مشغول هست زنگ زدم از باران شدید و گل آلود بودن کوچه های دهکده گفت !! دوباره خروارها خاطرات به ذهنم هجوم آورد! تمام دهکده را با توصیفی که مادر کرده بود در ذهنم باز سازی کردم !! چهره و قامت پدر و مادر که آن زمانها جوان تر بودند هم دایم توی ذهنم رفت و آمد می کرد!! آه ! گذر عمر چقدر سریع اتفاق می افتد !! نسل ما هم دهه پنج زندگی را طی می کند !!!یاد یک بیت شعر افتادم:" بهار عمر باشد تا چهل سال مبادا بی خبر باشی ز احوال!!!!روزهای آینده دهکده خالی از سکنه می شود و تنهاست با زیبایی هایش!!! فعلا تا بعد
آیا دوست دارید برای صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانوادتان عشق بورزید
(مادر ترزا)
بله بسیار زیبا بود آقا مصطفی
الدنیا حلوه...
هر آنچه دل گوید همان است نه آنکه پاییز بگوید..
کار دل !!!!
سلام آقا ضرغام عزیز . دل نوشته های شما حس نوستالوژی عجیبی در دل احیا می کند . خاطرات تلخ وشیرین گذشته های دور و نزدیک هم درس آموز است و هم دل انگیز و درعین حال غم بار. بهره بردم .سلامت وسربلند باشید انشاا..
از حسن نطر شما سپاسگزارم
همه چیز پاییز آماده بود،
برگهای زرد،
خیابانها پر از همشاگردی،
کلمه "مهر" روی صفحات تقویم،
شب زود خوابیدنهای بچه ها،
انار ، لیمو شیرین!
این همه نشانه
فقط یک امضا می خواست....
باران،
با تمام قطراتش،
آسمان پاییز را امضا کرد!
پا قدمش مبارک!
با معرفی سرزمین زیبای هیرکانیا ( گلستان امروزی ) بروزم [گل]
ممنون از لطف شما بله حتما ایران عزیز پاینده
در کامنت قبلی آدرس وبلاگم رو درست ننوشته بودم اصلاحش کردم
حتما
سلام وخسته نباشید.دوست عزیز,مثل همیشه ساده وصاف وزیبانوشتید.حقیقتایادایام بخیر.گذرعمرروبهتره باعددوشمارش سالهاودهه هامهک واندازه نزنیم.تمام لحظه هایی که مااحساس زنده بودن ونفس کشیدن ودیدن روتجربه می کنیم میتونه تسکین خوبی باشه اماحقیقتاگذشته هاگذشته وعطرواحساسش همیشه همراه ماست واین خودش یه حس خوبه ویه بهانه برای بازگشت به اصل خود.به گمانم پرحرفی کردم شمامثل همیشه عالی وبااحساس نوشتید.سلامت باشندهمه پدرومادرها ی درقیدحیات ورحمت کندخداهمه آنهایی که نیستندولی همیشه درخاطرمازنده هستند.سپاس وخدانگهدار
گذشته چراغ راه آینده است
سلام استاد واقعا خوب توصیف کردیید انگار که من هم انجا بودم
ممنون آقا محمد حرف های دل بر دل می نشیند