دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

تنهایی دهکده خاطرات

گفتیم آن سالها دهکده خاطرات میزبان زمستانه تعدادی از اهالی بود اما اکنون دهکده تنهاست و در سکوت مطلق فرو رفته اگر در این فصل سری به دهکده بزنید بسیار رویایی است باد آرامی در حال وزیدن هست انواع حیوانات(شغال ، روباه ، خرگوش و.....) آزادانه در کوچه های دهکده در حال گشت و گذار هستند ، صدای پای آب چشمه معروفش در هر نقطه از دهکده قابل شنیدن هست ، کوچکترین صدایی به واسطه کوه های اطرافش در دهکده می پیچد و صدای برخورد شاخه های درختان راش جنوب شرقی هم هر از گاهی سکوت دهکده را می شکند وقتی در این فضا قرار میگیرید غرق در طبیعت هستید با یک آرامش پایدار و تجربه شهودی منحصر به فرد که لذت آن فابل وصف نیست اینجاست که رویاهای شما به کار می افتند و به سبک سریالهای انگلیسی صدا وسیما خودت را در کالسکه ای تصور میکنی که دو اسب موتور حرکت آن هستند  صدای سم اسبها در دهکده پیچیده و به آرامی به پیش میروند چند سگ هم در تعقیب کالسکه در حال بازی با هم به اینور و آنور می پرند  تصمیم میگیری به اطراف دهکده سری بزنی و از این سکوت حداکثر بهره را ببرید و زیبایی های دهکده را از نزدیک ملاقات کنید  هر کدام از زیبایی هایش همراه با خاطرات منحصر به فردش در رویا از ذهنت می گذرند بعد از گشت زنی در ارتفاعات دهکده برگشت به کلبه چوبی  در شما قوی می شود از دور دودکش بخاری هیزمی را میبینی که رقص دودش زیبایی خاصی به دهکده بخشیده آرام آرام وارد حیاط کلبه می شوید کالسکه را از اسبها جدا میکنی تا به استراحتگاهشان بروند از پله های چوبی بالا میروی صدای پایت در دهکده می پیچد در انتهای پله ها برمیگردی تا چشم انداز دهکده را یکبار دیگرنظاره کنی جلوی چشمات غروب رویایی دهکده نمایان می شود بعد ازچند دقیقه وارد اتاق چوبی کلبه می شوی گرمای مطبوع بخاری هیزمی وکتری در حال جوشیدن روی آن شما را دعوت به نوشیدن یک چای داغ می کند نشستن در صندلی کوچک چوبی (کتل) کناربخاری و چند خرما همراه چای داغ  لذت طبیعت دهکده را به اوج میرساند.....تا بعد

سکوت پاییزی دهکده خاطرات

پاییز دهکده خاطرات حس غریبی داشت آرام آرام مردم دهکده کوچ پاییزه به قشلاق را شروع می کردند و با اولین سرمای شدید عده زیادی به قشلاق می رفتند آن سالها حداکثر ده خانوار پاییز و زمستان را در دهکده بیتوته می کردند و بقیه هم راهی جیرنده می شدند! با کوچ اهالی ؛ سکوت معناداری در دهکده حاکم می شد این سکوت برای نسل ما همراه با بغض بود زیرا دوباره بخشی دیگر از خاطرات را در آنجا جا می گذاشتیم  و راهی مدرسه می شدیم  روزهای اول مدرسه چقدر سخت می گذشت !( هنوز هم با پاییز دهکده روبرو می شوم آن حس دوباره به سراغم می آید ) معلم  و مدیر مدرسه هم این حس ها را خوب می شناختند و گاهی به ما طعنه میزدند که در حال و هوای دهکده خاطرات هستیم مخصوصا اگه تکالیف را به موقع انجام نداده بودیم با دعوت اولیا محاکمه می شدیم که چرا از حال و هوای دهکده دور نشدیم :«آینده شما خراب میشه دهکده برای شما آب و نان نمی شه» جالبه خودشان با کوچکترین تعطیلی از حضور در دهکده غافل نمی شدند ؛ روزهایی از پاییز هم مردان دهکده برای تهیه کمبود آذوقه خود به جیرنده می آمدند با دیدن آنها باز هم هوایی می شدیم اما جرات بیانش را نداشتیم !!!تیپ پاییزی مردان دهکده هم خاص بود کت و شلوار و جوراب پشمی تولیدی خودشان ؛ پای افزارشان هم از جنس رزین قرمز رنگ که از قزوین خریداری می شد ؛ یک چوب دستی هم وسیله دفاعی شان بود. با آمدن اولین برف حال و هوای دهکده هم فروکش می کرد ؛آن سالها اواخر مهر ماه دهکده سفید پوش می شد.....تا بعد

دربی دهکده خاطرات

بعد از سال های پر خاطره و با شکوه فوتبالی دهکده خاطرات ، نسل ما کمتر همدیگر را یکجا ملاقات کرده بود اما این اتفاق در جمعه گذشته ودر یک روز رویایی به وقوع پیوست با دعوت از تیم پیشکسوتان میانکوشک ؛ دو رقیب دیرینه داماش و میانکوشک در مقابل هم صف آرایی کردند البته این بار در قالب پیشکسوتان، چه روز رویایی! دل تو دل قدیمی ها نبود در چهره همه یک نوستالوژی غریبی نمایان بود دوستان قدیمی همدیگر را یکی یکی در آغوش می گرفتند بعضی ها هم تلاش میکردند بغض خود را مخفی کنند و با چشمانی خیس به گوشه ای از زمین پناه ببرند،سنگین وزن ترین پیشکسوت دهکده (جناب آرش هاشمی محبوب ترین بازیکن نسل ما بود که شوت های به یاد ماندنی و دریبل های ریزش هنوز در خاطره ها مانده ) آرام آرام با چشمانی خیس روی خط کناره های زمین قرار گرفت لحظه ای مکث کرد و سپس با بوسیدن زمین و لبخند همیشگی اش به سمت ما آمد و ما نیز وظیفه گرم کردن قبل از بازی پیشکسوتان را به ایشان سپردیم ، لحظه ای دیگر پدر علیرضا جهانبخش لژیونر دهکده در باشگاه های هلند با پیراهن تیم لیگ برتری داماش و شماره 30 وارد زمین شد تا نشان دهد دلش برای پسرش تنگ شده این حرکت او همه را به یاد علیرضا انداخت تا مورد تشویق قرار گیرد.....دهیار دهکده داور این بازی بود او با سوت خود دو تیم را به وسط زمین فرا خواند این بار بازار چاق سلامتی در وسط زمین داغ شد تیم پیشکسوتان میانکوشک هم حال و هوایش کمتر از ما نبود آنها نیز لحظه به لحظه احساسی مشترک با ما را تجربه میکردند و غرق در خاطرات گذشته خود بودند، بازی با سوت داور و در زیر مه به یاد ماندنی دهکده شروع شد،،،، چیزی که جالب به نظر میرسید بازیکنان با همان استیل گذشته خود بازی می کردند اما به قول دوستان سینمایی حرکات شان اسلوموشن شده بود ، دقیقه بیست بازی با یک پاس عمقی توسط آرش هاشمی شهریار در موقعیت گل قرار گرفت و اولین گل بازی با حرکت همیشگی آن زمانها شکل گرفت، هر چه به آخر نیمه اول نزدیک می شدیم تعداد بیشتری در خواست تعویض داشتند گل دوم بازی هم توسط رحیم جهانبخش پدر علیرضا به ثمر رسید البته تماشاچیان به طنز می گفتند که گل توسط پیراهن علیرضا به ثمر رسیده !!!!نیمه اول با سه گل پیشکسوتان دهکده به پایان رسید و در نیمه دوم هم دو گل ردوبدل شد که گل چهارم دهکده با یک حرکت روتین همیشگی دو بازیکن به یاد ماندنی و تکنیکی سالهای دور دهکده خاطرات  بهزاد و شهریار به ثمر رسید؛ تنها گل میانکوشک هم زیبا بود و در یک شروع مجدد از پشت محوطه جریمه با شوت زیبایی توپ به کنج دروازه نشست...در پایان بازی هم همه درخواست ادامه چنین برنامه هایی را داشتند ما نیز لبیک گفتیم.....تا بعد

 

یک روز در دهکده خاطرات

دلم هوای دهکده کرده بود و تصمیم داشتم جایی از دهکده را انتخاب کنم که سالها نرفته ام از جیرنده به سوی دهکده خاطرات حرکت کردیم اهل بیت هم با ما همراه بودند در آخرین پیچ ورودی دهکده اتومبیل را پارک می کنیم و میزنیم به جنگل ؛خدای من !!جنگل انبوه و صدای پای آب ؛به سختی از بین بوته ها و جنگل رد می شویم حالا رودخانه کوچکی را می بینیم که خرامان از بین سایه درختان به سمت دهکده روان هست تصمیم میگیریم به عمق جنگل بزنیم و برسیم به دهکده ؛هومن (فرزند بزرگ)را متقاعد می کنیم برگردد و با اتومبیل خود را به دهکده برساند تا ما(همسر و مادرش همراه با هوتن) از طریق راه پیاده قدیم راهی دهکده شویم راه قدیم در زیر درختان محو شده و به راحتی نمی توان از آن گذشت ؛ میوه های جنگلی هم در اطراف ما خودنمایی می کنند مصمم هستیم تا راهی را که سالهاست نرفته ایم برویم و تجدید خاطره کنیم با آن دوران با شکوه ؛به هر طرف نگاه می کنم از آن خاطره ای میزند بیرون ؛ غرق نوستالوژی می شوم حالا به پشت چشمه معروف آب معدنی دهکده میرسیم که محل گردش و ورزش دوران نوجوانی ام بود لحظه ای خودم را در قامت نوجوانی که مشغول ورزش و دویدن هست می بینم ؛ به سمت راست برمی گردم درختان سر به فلک کشیده راش و بعد صخره سنگی گمگاه که زمانی برای گذشتگان ما تقدس داشت ؛ تمام دوستان آن دوران در حال رژه رفتن در ذهن من هستند( رضا؛ امان الله؛ مهدی ؛ فتح الله؛کاظم ؛ علی و.......) با نبود بعضی از این دوستان غم غریبی را تجربه می کنم!به سمت شیب ورودی دهکده می رویم حالا همسایه های فدیمی تک تک به ذهنم می آیند چشمام خیس می شود با صدای هوتن به خودم میایم و دستش را میگیرم وارد دهکده می شویم ... مادرم را می بینم که مشغول کار هست با لبخند فرشته گون و همیشگی اش از ما استقبال می کند دست در دست مادر وارد حیاط خانه پدری مان می شویم .....نان ؛کره محلی ؛چای ؛ عصرانه ماست بعد کمی گردش در دهکده به سمت جیرنده حرکت می کنیم اما من همچنان نگران پیری مادر و زحمت های طاقت فرسایش هستم .....تا بعد

میوه های جنگلی دهکده خاطرات

جنگل های اطراف دهکده خاطرات پر از میوه بود از نیمه تابستان به بعد به اوج رسش و آمادگی می رسیدند نسل پرجنب و جوش ما هم از چیدن و خوردن آن غافل نمی شد یادش به خیر چه لذتی داشت لای بوته ها دنبال توت فرنگی می گشتیم و بعد خوردن؛ اضافه آن را در چوبی نازک یا علفی سیخ میکردیم  و به خانه می بردیم تا به برادر و خواهر کوچکتر هدیه کنیم و به تماشای خوردن او بنشینیم و لذت ببریم ؛ آلوچه های سیاه شده ریز را به صورت انبوه از بوته اش در می آوردیم تا مادر بزرگ با آن ترشی بپزد و یکی از مخلفات خورشت فسنجان تهیه شود؛ زرشک دهکده خاطرات هم خشک می شد تا کدبانوی خانه پلوی خوشمزه آن با مرغ را بپزد ؛ ازگیل (کنس) را با شیوه خاصی شبیه به زیتون در آب نمک می خواباندند برای شب های طولانی زمستان و به قول مردمان دهکده شب چره شب های زمستان و نقالی های پدر بزرگ !! امرود یا گلابی هم زودتر از موعود چیده می شد تا درون کاه و علف های انبار دفن شود و به پختگی برسد و آماده خوردن و میل کردن باشد انتظاررسیدن امرود مخفی شده درون انبار کاه  و سر زدن هر روزه و گاه به سرقت رفتن آن توسط دوستان ؛ خودش عالمی داشت ! خیلی حس گذشته گرفتم دلم گرفت!!!! برم به دیدار دهکده..تا بعد

ماه رمضان در دهکده خاطرات

آن سالها هنوز برق به دهکده وارد نشده بود و نسلی که خیلی از آنها به دیار حق شتافته اند و بقیه هم روزهای آخر عمر خود را سپری می کنند با وجود کار طاقت فرسای روزانه تمام روزه های خود را نگه می داشتند آنچه که یادم میاد هنگام سحری فردی فانوس به دست با اشتیاق و احساس وظیفه تمام محله را می گشت  و سحری می خواند تا زنان و مردان دهکده خواب نمانند صدای سحری خوان به واسطه وجود کوه های بلند اطراف دهکده با طنین خاصی در دهکده می پیچید که برای نسل ما راز آلود بود و قداست دین را در ذهن ما دو چندان می کرد حتی گاهی تلاش می کردیم تا به تقلید از آنها این کار را انجام دهیم اما در دهکده خاطرات تقسیم کار محکمی حاکم بود و هر کس وظیفه خود را به نحو احسن پیگیری می کرد روحانی محل هم این ماه را در خانه مردی زحمتکش که در حال حاضر دوران سخت زندگیش را میگذراند اسکان پیدا میکرد این مرد بزرگ دهکده خاطرات احمدعلی احمدی نام داشت که چندروزی است همسرش دارفانی را وداع گفته و خودش روی ویلچر تک و تنها مانده نسل ما از او خاطرات خوشی دارد علی رغم نداشتن فرزند سالها با هم زندگی کردند و پذیرای مهمانان دهکده خاطرات بودند و هیچ وقت خم به ابرو نیاوردند! سحر خوانها هم سه نفر بودند(مرحومان شیر محمد آبیار - ملا کاسی ترابی و ملا خلیل برزو ) که یادشان گرامی باد ؛سالها مجالس مذهبی دهکده خاطرات به وسیله آنها گرم می شد؛ موقع افطار هم آش نذری بود که در دهکده جولان می داد تمام موادش هم از تولیدات دهکده بودو...... تکرار خوردنش با مزه خاصش برای نسل ما یک رویاست!!!!! در شب های احیا هم بعد از صرف افطار همه دور سفره می ماندند و با دست خود گوشه سفره را لمس می کردند ملای مجلس طی لیستی همه درگذشتگان سال های دورو نزدیک دهکده را به اسم یاد می کرد و برای آمرزش روح شان طلب مغفرت می نمود در پایان با صلوات و خواندن فاتحه از سفره فاصله می گرفتند و بعد تلاوت قرآن و صرف چای و خداحافظی....... یادشان جاودان

علف چینی در دهکده خاطرات

مراتع دهکده خاطرات با علف فراوانش ذخیره زمستانی مناسبی برای نگهداری دامهای مردم در فصل پاییز و زمستان بود چیدن علوفه از مراتع،تشریفات خاص خودش را داشت که به عنوان یک قرارداد اجتماعی نانوشته مورد قبول همه اهالی قرار گرفته بود بعد سیزده بدرجهت مراقبت از مراتع قاطع ترین فرد را به عنوان پاکار انتخاب می کردند هیبت پاکار چنان بود که همه از او حساب خاصی می بردند، پاکار ورودی مراتع را پرچین (رمش) می کرد و با چوب های بلند یک مکان برای ورود و خروج اضطراری  ( بلته ) در نظر می گرفت ، اهالی هم حق نداشتند تا پایان علف چینی دامها را بدون مراقبت رها کنند فقط می توانستند آنها را در منطقه خارج از قرق برای چریدن ببرند، وقتی زمان علف چینی فرا می رسید با تشریفات خاصی قرق را می شکستند، از چند روز قبل داس های بزرگ علف چینی(درگز) آماده می شد آنها راخوب تیز می کردند  و در یک صبح زیبای بهاری دهکده به صورت دست جمعی عازم علف چینی می شدند و قرق را می شکستند، البته تا تمام اهالی کار علف چینی را تمام نمی کردند دامها هم حق ورود به مراتع را نداشتند ، ابتدا چند روز کل علف ها را با درگز که کار طاقت فرسایی بود می چیدند سپس در زیر نور خورشید خشک می کردند و آنگاه آنها را ریسه(بورمه) می کردند،ریسه کردن هم مهارت خاص خودش را داشت عمدتا زنان دهکده این کار را انجام می دادند و بعد بوسیله چهار پایان (اسب و قاطر ) به دهکده حمل می شد بعد از چند روز هوا دادن و خشک شدن بیشتر، آنها را در زیر سقف شیروانی خانه ها ذخیره می کردند تا در روزهای برفی زمستان دهکده تغذیه دام ها باشد، در هنگام علف چینی غذا هم در همان مکان بوسیله هیزم پخته و آماده می شد که خوردنش لذت خاص خودش را داشت !..قابلمه ها و کتری های سیاه هنوز جلوی چشمام وول می خورند ..یا علی

سرد آبک دهکده خاطرات

یکی دیگر از مناطق زیبای دهکده خاطرات در جنوب غربی آن خودنمایی میکرد با چشمه ای از آب سرد در وسط مرغزار وسیع با نام سرد آبک در پایین دست این منطقه درختانی انبوه از جنس راش با قدی برافراشته نظاره گر هر رهگذری بودند چندین چشمه کوچک با طی مسیربه رودخانه ای در پایین دهکده می پیوستند و راهی سفید رود خرامان می شدند تا به دریای نیلگون خزر بپیوندند در بخش غربی سرد آبک هم گل سوسن چلچراغ با رویش انبوه خود دلربایی میکرد چشمه اصلی این منطقه هم از زیر چند درخت بید آرام و به زیبایی جاری بود در پشت آن هم بوته های خودرو با میوه های وحشی چشم انداز بی نظیری را سامان داده بودند  هر ساله اهالی دهکده علف های مزارع اطراف چشمه را جمع آوری می کردند تا در زمستان دامهای شان گرسنه نباشند و به تعبیر خودشان از شیر آنها گلویی تر کنند وقتی در بلندترین ارتفاع این منطقه می نشستی چندین روستا در مقابل شما قرار می گرفت در فاصله بین شما واین روستاها هم دره ای عمیق وجود داشت اطراف دره درختان راش سپس بوته های خودرو و بعد چمنزارهای وسیع که گاو ها و گوسفندان در این چمنزارها مشغول چرا بودند ودیگر هیچ ... غروب ها وقتی بر روی مخملی از چمن سرد آبک می نشستی بازگشت دامها فضای زیبایی را در دهکده به نمایش می گذاشت که خاطره اش برای نسل ما فراموش نشدنی است زمزمه زنان دهکده در هنگام دوشیدن گاوها در آسمان دهکده می پیچید و شما به ناچار تمام فعالیت ها را متوقف میکردی تا همه چیز دهکده به آرامش برسد مردان هم سراغ باقی مانده دام های خود را از گاو گالش میگرفتند تا طعمه گرگها نشده باشند اگر گاوی هم گم می شد همه اهالی به کمک می آمدند تا صاحب آن تنها نباشد....گاهی چندین  شب و روز تمام جنگل های اطراف دهکده را جستجو می کردند تا اثری از دام گمشده پیدا کنند......یادش بخیر .....تا بعد