دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
دهکده خاطرات (داماش)

دهکده خاطرات (داماش)

با گذشته خود دوست باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.

زمستان دهکده خاطرات

آنروزها زمستان دهکده خاطرات حال و هوای خاص خودشو داشت مردم در درون تونلی از برف رفت و آمد می کردند ارتفاع برف به بالای دو متر می رسید بخاری هیزمی (در تابستان ها هیزمش را فراهم می کردند) و گرمای مطبوعش چقدر دلنشین بود مخصوصا زمانهایی که دود آن خانه را پر میکرد جوراب پشمی ٫ دستکش پشمی که توسط مادر بزرگ بافته می شد همراه با کفش های پلاستیکی شادان پور مغازه مرحوم بابا خان نوروزی لذت برف بازی را دو چندان می کرد در کنار آن گندم برشته همراه با گردو و کشمش هم سرمای زمستان را قابل تحمل می کرد( نسل ما چقدر غرق طبیعت بود)  تعطیلی مدارس و اسکی روی برف هم یادش به خیر . 

مردم شبها نگران حمله گرگها به آغل گوسفندان بودند گاها هم این اتفاق می افتاد و خسارت سنگینی هم به اهالی دهکده خاطرات وارد می شد اما باز هم زندگی ادامه داشت و سخت کوشی و دیگر هیچ.......وزش باد و ریزش برف از درختان را نگفتم   تماشای این صحنه مخصوصا اگر نزدیک درخت باشی شما را دچار خلسه می کنه ٫خوب کافیه توصیف زمستان دهکده هنوز ادامه داره منتظر باش

ماه محرم در دهکده خاطرات

در دوران کودکی ماه محرم و عزاداری مردم دهکده برای ما راز آلود بود دو مداح قدیمی دهکده (مرحومان ملا خلیل و ملا کاسی)با مرثیه خوانی در مسجد نزدیک خانه مان نسل ما را به فکر فرو می بردند تما شای زنجیر زنی و سینه زنی پدران مان لذت خاص خودش را داشت اما ما هم بی کار نمی نشستیم محرم تمام می شد نسل ما به تقلید از بزرگترها وسایل صوتی (ظرف روغن ۵کیلویی به جای بلند گو ٬ چند متر نخ به جای سیم ٬تکه ای چوب به جای میکروفون ) را آماده می کرد و دسته ای علف بلند هم به جای زنجیر تهیه می شد سپس در مراتع اطراف دهکده دسته تشکیل می دادیم مرثیه های یاد گرفته شده را می خواندیم و با زنجیر خودمان (علف بلند )بر دوش خود می کوبیدیم  تعدادی درب قوطی های رو غن را هم تهیه میکردیم  و آنها را به هم میزدیم تا سنج هم داشته باشیم این کاررا آنقدر ادامه می دادیم تاکاملا خسته بشیم٬ یعنی ما دهه دوم محرم را عزاداری می کردیم ٬ بزرگان دهکده هم با دیدن ما لبخند می زدند و از کنار ما رد می شدند ٬گاهی وقت ها هم با رنگی شدن لباس صدای مادر  بلند می شد ٬ جالبه از بین کودکانی که مرثیه خوانی می کردند تعدادی در بزرگسالی هم مداح خوبی از آب در آمدند .......

کوچه باغ یادها

پاییز که می شد یک موضوع دلتنگی ما رو از دهکده خاطرات کمتر می کرد و آن گردش در کوچه باغهای جیرنده بود . باغداران بعد از برداشت محصولات باغی(پاییز کردن) درب باغ ها را سخاوتمندانه باز می گذاشتن تا باقیمانده محصولات هم به دیگران برسه ( پساچینه) گردو لذت خاص خودش را داشت چون تنها محصولی بود که زیاد باقیمانده داشت ما هم چند چوب (تلزمه)تهیه میکردیم پیراهن ها را درون شلوار قرار می دادیم و کمر بند ها را محکم می بستیم تا گردوهای پیدا شده را توی پیراهن مان بریزیم . درخت های گردو ارتفاع زیادی داشتند اول کاملا درخت را ور انداز می کردیم سپس گردو هایی که به چشم ما میخورد را با چوبهایمان از راه دور نشانه میرفتیم ریزش گردو از آسمان و دویدن ما به سوی آنها و پیدا کردن گردوهای مخفی شده در زیر برگهای پاییزی و لذت بردن از این تلاش یکی از خاطرات مشترک نسل ماست!!!{ گاهی دلم برای رفتن به( پساچینه )خیلی تنگ می شود}وقتی خسته می شدیم  در کوچه باغها که بواسطه انبوه درختان  آسمان دیده نمی شد جمع میشدیم و پیراهن هامون را از شلوار میکشدیم بیرون و گردوهامون رو میریختیم زمین تا شمارش کنیم (هر ده عدد یک دست بودیا همان فال ) سپس دوباره درون پیراهن میریختیم و راهی خانه می شدیم و به تعداد گردوهای روز قبلمان اضافه می کردیم.....واین تلاش روزها ادامه داشت تا زمستان فرا میرسید........بای